دفتر خاطرات
هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلوم شد که هیچ معلوم نشد
امروز با تموم سختیاش و درد و رنجی ک داشتم وقتی داشتم با آقای منطق حرف میزدم برگشت بهم گفت تو ب خدا اعتقاد دار؟ من موندم چی بگم و به تنها چیزی ک همیشه فکر میکردم بهش گفتم:بهش گفتم نمیتونم اثبات کنم که وحود داره و نمیتونم بگم نیست هردوشون برام ممکن نیست اما میخوام باور کنم ک هست ولی حتی اگه باشه مگه چ فرقی ب حال من میکنه ؟ بهم گفت فرقش اینجاست اون پشتته وقتی خدا رو داری دیگه از چی میترسی اون تک رو با تمام گناه هات و اشتباهاتت دوست داره ! دلم گرفت و گریه کردم باورم نمیشه خیلی وقته که با خدا حرف نزدم و خیلی چیزا هست ک من فکر میکنم ربطی ب خدا نداره دوست دارم باشه و بهم کمک کنه دوست دارم منم مثه همه اون آدم ها خوش باور باشم دوست دارم وجودشو احساس کنم حتی اگه نیست نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان Law و آدرس rozhinbabzan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان
|
||||||||||||||||
|