دفتر خاطرات
هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلوم شد که هیچ معلوم نشد
پنج شنبه 5 اسفند 1400برچسب:, :: 21:56 ::  نويسنده : Rozhin

فاصله میان باختن و بردن در یک لحظه واقع بینانه نگریستن است

غلبه بر دروغ

قبول واقعیت

 

پنج شنبه 5 اسفند 1400برچسب:, :: 21:31 ::  نويسنده : Rozhin

 

 

خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش

دو شنبه 2 اسفند 1400برچسب:, :: 18:47 ::  نويسنده : Rozhin

انسان خردمند وقتی به استرالیا آمد در کشاورزی با آتش مهارت یافته بود

به این معنا که وقتی با محیطی ناآشنا و تهدید آمیز روبه رو میشد

به عمد مناطق وسیعی از بیشه های غیرقابل عبور و جنگل های انبوه را به آتش می کشید

تا مراتع باز و وسیع به وجود آورد

و این کار امکان جذب شدن شکار را بیشتر میکرد و با نیازهایش هم سازگار بود

اینوطری بود که انسان شدیم با نابود کردن حیات موجودات دیگه 

راستش موجود خارق العاده ای نیستیم

شنبه 30 بهمن 1400برچسب:, :: 17:48 ::  نويسنده : Rozhin

آدمایی که دل کندنو بلد نیستن 

معتادا و دزدا رو بوجود مبارن

و آدمایی که دل کندنو بلدن

قهرمانا رو میسازن

پس ببین

دل کندنو یاد بگیر مخصوصا ازآدما

شنبه 30 بهمن 1400برچسب:, :: 17:45 ::  نويسنده : Rozhin

شه مه نده فه ری گه شته که ت

مه وه ستینه له پیناو

سه ر نشینیکی دوو دل

شنبه 30 بهمن 1400برچسب:باران, :: 17:29 ::  نويسنده : Rozhin

خیس  شدم زیر باران

اذیت میشدم

اما خودمو دادم به دست باد و باران حس قشنگی بود

از خیس شدن میترسیدم همیشه

حتی وقتی دوستم خواست دستامو بگیره بازم نتونستم

تنهایی لذت بخش بود

وقتی با خودم تجربه ش کردم

وقتی کسی نیس دستاتو بگیره قشنگ ترین حس دنیاست چرا؟

چون مجبور نیستی منتظر بمونی

میفهمی اگه حتی کسی برای تو اونجا نباشه خودت هستی

 

نازنین

شنبه 23 بهمن 1400برچسب:, :: 17:1 ::  نويسنده : Rozhin

تیشرت سبز رنگش در ان هوای سرد زمستانی کفش های ژنده اش

مردی در دهه چهارم زندگی اش

و پسرش در دهه دوم زندگی اش

انگار کودکی اش را برای او نمایان میکرد

وقتی از درد به خود میپیچید ناله میکشید در آن سروصدا در صف داروخانه همه مردم عصبی آزرده

تقلای بچه 12 13 ساله اش از کارمند داروخانه که کارشون زودتر را بندازه

از دیدن پدرش که داشت ازدرد به خودش میپیچید اذیت میشد

بهتر از هرکس دیگه ای اون لحظه درکش میکنم

با هم رفتیم قسمت تزریقات

تختش نزدیک تخت من بود

و صدای گریه هاش وقتی با عشق به فرزندش میگفت

عزیزبابا

قربونت برم تو برو بیرون یه چیزی بخور

و پسرش بهش گفت تا بابا نیاد من هیچ چی نمیخورم

قطعا خودش و پسرش از دشمنهای افکارات منن اما باز هم نمیتونم تو همچی حالتی

از کسی متنفر باشم

اونجا دوباره در عمق درد شروع میکنم به دوباره انسان بودن

 

 

پنج شنبه 21 بهمن 1400برچسب:, :: 15:21 ::  نويسنده : Rozhin

چی میشد منم مثه وی پی ان گوشیم

به همین آسونی به یه کشور دیگه وصل میشدم

پنج شنبه 21 بهمن 1400برچسب:خواب, :: 15:19 ::  نويسنده : Rozhin

امشب خاب دیدم با میشل اوباما تو کافه شهر در مورد 

رشد و نهاد حرف میزدیم

آخرشم غصه اینکه نتونستم باهاش عکس بگیرم منو کشت

 

پنج شنبه 21 بهمن 1400برچسب:, :: 15:18 ::  نويسنده : Rozhin

خوشحالم من اون کسی بودم که وقتی قلبت یخی بود صداش زدی 

تا با گرمای وجودم بهت عشق بدم

دوستت دارم هاوژین

درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان Law و آدرس rozhinbabzan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





Alternative content